روزی مردی با عیا لش مشغول غذا خوردن بود ودرمیان سینی شان مرغ بریان کرده بود سا ئلی دری خانه امد او را مأ یوس نمود ند اتفا قی افتا د ان مرد فقیر شد وزنش را هم طلاق داد زن شوهر دگر اختیار کرد روزی شوهر د ومی با او غذا میخورد ومرغ بریا ن پیش شان بود که سا ئلی از درب منزل سؤال کرد مرد بعیا لش گفت این مرغ را به سا ئل بده زن چون مرغ را برای سائل برد دید شو هر اولش است گریان برگشت شوهرش سبب گریه اش را پرسید گفت سا ئل شوهر ا ول من بود شوهر د وم گفت والله سا ئل اول من بود م که محرو مم نمود ید .
موضوع مطلب :