تا ابرتیر ه هست دلم وا نمیشود
یعنی مقیم خانه گلها نمیشود
موجیست در دلم که به سا حل نمیر سد
شوریست در سرم که شکیبا نمیشود
اند یشه کویری چشمان تنگ من
افسوس محو وسعت دریا نمیشود
درسا یه سار باغ سپیدارعشوه گر
درد آ شنا ی لا له صحرا نمیشود
ازمن مپرس علت این داغ بی شکیب
رازیست سر به مهر که افشا نمیشود
شهر از حضور دلهره بیمار گونه است
وقتیکه عشق و عا طفه معنی نمیشود .
(سارائی)
موضوع مطلب :