سفارش تبلیغ
صبا ویژن
د نیا ی مجازی
درباره وبلاگ


پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 29
  • بازدید دیروز: 36
  • کل بازدیدها: 146291
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 4:40 عصر :: نویسنده : عارفی

گفته شده : روزی هارون الرشید برای تما شا به دارالمجانین (دیوانه خانه) رفته بود در بین دیوانگا ن جوانی خوش صورتی را دید که مأ د ب نشسته است ، هارون نزد او آمد نشست واز او پرسید که مرا می شنا سی ؟ جوان گفت آری تو کسی هستی که در هر کجای عالم ظلم شود تودر گناه آن شریک هستی زیرا امروزقدرت جلو گیری متعد یا ن دردست توا ست ،باز هارون گفت ای جوان خدای خویش را میشناسی؟ گفت چطور خدای که شیشه ای عقل مرا به سنگ زده نشناسم ؟ هارون ازگفتار اوتعجب کرد ودراین اثنا موقع شراب خوردن هارون رسید وازبرای او جام شراب آوردند هارون جا م شراب را بدست گرفت وبه آن جوان تعا رُف کرد جوان گفت خلیفه می خواهد شراب بخورد تا مثل من دیوانه شود من که دیوانه هستم چرا شرا ب بخورم .(صد وده حکایت ص 35 )شاید بهلول بوده که درلباس دیوانگی حقایق را میگفت))

 

 

گفته شده روزی بهلول وارد بر دارا لاماره هارون شد ، دید تما م وزراء وامراء ای هارون بر کرسی ها نشسته وفقط تخت هارون خا لی است ، بهلول رفت بر تخت ها رون جای ها رون نشست مأ مورین      د ویدند دست بهلول را گرفتند چند سیلی زدند از تخت کشید ند پا یین گفتند نمیدانی که جای بزرگان نباید نشست ؟ بهلول درگوشه ای مشغول گریه شدن شد که در این اثنا ها رون وارد شد دید بهلول گریه میکند جهت را پر سید قضیه را به ها رون تذ کر دا دند هارون بهلول را طلبید وگفت نمیدا نی که قد م بر جای نباید بگذا ری والا مورد شکنجه واقع میشوی ؟ بهلول گفت من از برای خود گریه نمیکنم بلکه بحا ل تو گریه میکنم زیرا من دودقیقه به مقا می که حقم نبود قد م گذاشتم چند سیلی بصورتم زد ند ولی تو ای هارون چقدر کتک خواهی خورد که یک عمر جای د یگران را اشغا ل نمو د ه ای؟ وبه مقا می که میدانی حق تو نیست نشسته ای .( صدوده حکایت ص191 )

 

 

گفته شده که روزی حضرت اما م علی النقی (ع) برمتوکل وارد شد درحال که عما مه ای نفیسی بر سربسته بود متوکل پرسید عما مه را چقد ر خریداری کرده ای؟ حضرت فرمود پا نصد درهم متوکل گفت بخدا قسم که اسراف نموده ای ، حضرت فرمود من شنیده ام که تا زگی ها کنیزی خریداری نموده ای گفت آری حضرت فرمود چند خریداری کرده ای؟ متوکل گفت به ده هزاردینار، حضرت فرمود : انصا ف دهید من به پانصد درهم عما مه ای برای بهترین اعضای بد ن خود خریده ام اسراف است ! اما خلیفه که به ده هزاردینار کنیزی برای پست ترین اعضای بد ن خود خریداری کرده است اسراف نیست؟

متوکل شرمنده شد وبغض حضرت را بد ل گرفت. (صد وده حکایت ص 31 )




موضوع مطلب :