سفارش تبلیغ
صبا ویژن
د نیا ی مجازی
درباره وبلاگ


پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 50
  • بازدید دیروز: 23
  • کل بازدیدها: 146606
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 5:29 عصر :: نویسنده : عارفی

 

گفته شد ه: روزی دزدی را نزد مأ مون آورد ند مأ مون به او تُندی کرد که چه شده درزمان حکو مت من دزد ی میکنی؟ دزد گفت : (سرقت فسرقت) ای مأ مون تو از بیت المال حقوق ما مسلمین را دزد ی میکنی ومن نا چارم که دز دی کنم .(صدوده حکایت ص119 )

 

 

 

گفته شده : شخصی میخواست ازدنیا برود لذا دستور داد تمام منسوبین اورا دربا لین او حاضر کرد ند واز همه ای آنها حلّیت طلبید ، اخرا لا مر از شتر خویش که برای سواری داشت نیز حلیت طلبید ، شتر   گفت از آنچه برمن از بی آبی وبی علفی گذشته وهر صد مه ای دیگر را می بخشم ، مگر آنکه گا هی اوقات افسار مرا به پا لان الاغی می بستی وخود ت سوار او میشدی ومرا بد نبال الاغ می بر دی و   مرد م نگاه میکرد ند این کار برای من خیلی سخت میگذ شت واز این کا رت هر گز حلّیت نمید هم و درقیامت ازتو مؤاخذه میکنم که چرا هتک من کردی والاغ را برمن مقد م داشتی مگر نمیدانی مقد م   داشتن کوچک ونا دان را بر بزرگ ودانا جنا یت غیر قابل بخشش است .(صدوده حکایت ص254 )

 

 

 

 

روزی هارون الرشید از بهلول پرسید میل داری که خلیفه بشی ؟ بهلول گفت هر گز میل ندارم زیرا    من تا کنون مرگ چند خلیفه را دیده ام ومرگ چند خلیفه ای دیگر را خو اهم دید ولکن یک خلیفه هم                          

مر گ بهلول را ند یده وتوهم نخواهی دید.(صدوده حکایت ص170 )

 

 

 

گفته شده : ها رون الرشید طیّ زمانی زیادی عما رت بسیارعا لی بنا کرد روزی با لای آن عمارت گردش میکر د چشمش به بهلول افتاد که در بیرون قصر قد م میز ند ها رون اورا صدازد وگفت تقا ضا   دارم یک چیزی زیبا برای این عمارت زیبا بنویسی بهلول فوراً قطعه زغا لی پید ا کرد وبه این مضمون   نوشت : گِل وآجُر وگچ را با لا بُر دی ودین را پا یین آ وردی پس اگر این سا ختمان از مال خود بنا کرده ای اسراف نموده ای که خد ا وند اسراف کنند ه را دوست ندا رد ، واگراز ما ل غیر است به تحقیق ظلم نمود ه ای وخداوند شخصی ظالم را دوست ند ارد. (صدوده حکایت ص167 )

 

 

 

 

 

گفته شد ه که : بعد از آنکه حا تم اصم ازد نیا رفت اورا در خواب دید ند واحوال اورا پرسید ند گفت خداوند مرا برای اینکه یک صد ای شنید ه را نشنیده گرفتم بخشید ، سؤال کردند آن کدا م است؟

گفت روزی شخصی در حضورمن نشسته بود نا گهان بادی از او صادر شد ومن برای که او خجا لت نکشد خود را به کری زد م وگفتم چند روزی است که گوش من سنگین شد ه است شما بلند تر حرف بزنید آ ن شخص خیال کرد که من راست میگو یم خجا لت نکشید ورفت ومن برای اینکه مبا دا قضیه کشف شود ازآ ن روز به بعد خود م را بکری زد م بطوریکه معروف به حاتم اصم (حاتم کر ) گردیدم .

(صدوده حکایت ص270 )

 




موضوع مطلب :