گفته شده : شخصی میخواست ازدنیا برود لذا دستور داد تمام منسوبین اورا دربا لین او حاضر کرد ند واز همه ای آنها حلّیت طلبید ، اخرا لا مر از شتر خویش که برای سواری داشت نیز حلیت طلبید ، شتر گفت از آنچه برمن از بی آبی وبی علفی گذشته وهر صد مه ای دیگر را می بخشم ، مگر آنکه گا هی اوقات افسار مرا به پا لان الاغی می بستی وخود ت سوار او میشدی ومرا بد نبال الاغ می بر دی و مرد م نگاه میکرد ند این کار برای من خیلی سخت میگذ شت واز این کا رت هر گز حلّیت نمید هم و درقیامت ازتو مؤاخذه میکنم که چرا هتک من کردی والاغ را برمن مقد م داشتی مگر نمیدانی مقد م داشتن کوچک ونا دان را بر بزرگ ودانا جنا یت غیر قابل بخشش است .(صدوده حکایت ص254 )
موضوع مطلب :