هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد *
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد *
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت *
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد *
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری *
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد *
ماهرویی دل من برده و ترسم این است*
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد*
دودلم اینکه بیاید من معمولی را*
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد*
مرد آنگاه که از درد به خود می پیچد*
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد*
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه*
باید این قله را "آه" به پایان ببرد*
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد*
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
موضوع مطلب :