سفارش تبلیغ
صبا ویژن
د نیا ی مجازی
درباره وبلاگ


پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 30
  • بازدید دیروز: 59
  • کل بازدیدها: 146645
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 5:12 عصر :: نویسنده : عارفی

حجاج بن یوسف ثقفی از طرف عبد الملک بن مروان حکومت کوفه را در اختیار داشت بسیار سفا ک و    خون ریز بود ازحد افزون شیعیان را بقتل رسا نید ، گفته شده که هند دختر نعمان که در حُسن وجما ل معر وف بود به دویست هزار دینار به نکاح خود درآ ورد ، روزی حجاج بدون خبردر اطا ق هند وارد شد شنید که هند با خود زمزمه میکند گوشه ای اطاق ایستا د تا بی بیند که هند چه میگوید ، دید هند مقابل آیینه ایستا ده خودش را آرایش میکند واشعاری میخواند باین مضمون : اسب گر چه بسیارنجیب باشد ولکن اگر اورا با اسب نا نجیب وبد خوی آبستن نمود ند قطعاً بچه ای او نا نجیب خواهد شد بعد بخودش خطاب میکند که ای هند بخود امید وار مبا ش که ازتو بچه ای صا لح بوجود آ ید زیرا هر چه تو خوب باشی شوهر ت حجا ج شرارت وپستی را بحد کمال رسا نید ه ، حجاج آهسته ازخانه بیرون آ مد وفو راً عبد الله طاهر را وکیل کرد تا اینکه هند را طلاق دهد ، ودویست هزاردینار مهریه ای هند را با طلاق نامه برای هند فرستا د وچون طلاق نامه بد ست هند رسید دویست هزاردینار را به عبد الله بخشید وگفت   در مقابل مژده ای طلاق تما م این وجه را بتو بخشید م .

این قضیّه بگوش عبد الملک رسید ازحُسن وجمال هند وسخا وت او متعجّب شد ، کسی را فرستا د که اورا برای عبد الملک خواستگاری کند ، هند به فرستاده ای عبدالملک گفت : به خلیفه سلام برسا نید وبگویید ظرفی که سگ در او ولوغ کرده لیا قت مقام سلطنت را ندارد .

فرستا ده برگشت سخنان هند را برای عبد الملک نقل کرد ، عبد الملک ازکمال وادب هند بسیار درشگفت شد ، با ز فرستا ده را نزد او بر گرداند وگفت به هند بگو شارع اسلا می همان طو ری که خاک (1) را مطهِر ولوغ سگ قراردا ده عدّ ه را مطهر رحم تو از نطفه ای حجاج مقر ّر داشته است ومنتظرم که دعوت خلیفه را اجابت فر ما یید .

(1)سگ اگر درظرفی ولوغ کند یعنی دهن بزند باید خا ک مالی کند بدون خاک ما لی پا ک نمیشود

که در فقه (تعفیر ) تعبیر شده است .»

با لا خره هند در جواب فرستا ده گفت : به خلیفه بگو که دعوت خلیفه را اجا بت میکنم بشرطیکه دستور دهد تا مرا در کوفه عقد نما ید واز برای برد ن من بشا م هودج سلطنتی مقر ر دارند و از کو فه تا شا م مهار نا قه ای من بر دو ش حجا ج با شد تا مرد م بد انند تو هین که حجا ج بمن نمود ومرا مطلقه کرد این مقد مات سعا دت من بو ده که ازحباله ای نکاح او بو صا ل خلیفه بر سیم . عبد الملک تقاضای هند را اجابت کرد وبه حا کم خود حجاج نوشت ودستور داد که هند را برای او عقد کند واورا در هودج سلطنتی بنشاند وخود ش شخصاً مهار نا قه را بیگیرد وهند را با احترا م تما م ازکوفه تا شا م بیا ورد ، حجاج هم جرئت مخا لفت ند اشت دستور عبد الملک را انجا م داد وشخصاً مهار ناقه گرفت ازکوفه تا شام پیا ده میرفت ، چهل منزل پیاده راه رفت هند در بین را خیلی حجاج را اذ یت کرد گاهی میگفت آهسته برو وگاهی میگفت پیا ده ام کن که حرم خلیفه استرا حت کند و..... یکدفعه یک دینار را از هودج به زمین اندا خت گفت حجاج درهم را بمن بد ه حجاج بر داشت دید دینار است حجاج گفت ملکه این دینار است هند خندید وگفت حمد میکنم خدا را که ازمن در هم را گرفت ودر مقابل دینار عطا فرمود .           (صدوده حکایت ص50)

 

 

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 5:9 عصر :: نویسنده : عارفی

ازنا سخ التواریخ نقل شده : که چون حضرت علی (ع) برای جنگ صفین تشریف می بر دند به ذی قار رسید ند در (ذی قار) خیمه ای برای حضرت زد ند ، مرد م دراطراف آن صف آرای نموده بودند و بیرون آ مد ن حضرت را انتظار میکشید ند ، وچون بیرون آمد ن حضرت بطول انجا مید ابن عباس وارد خیمه ای حضرت شد دید حضرت مشغول وصله کردن کفش خویش می باشد ابن عبا س عر ض کرد مر د م به هدایت شما بیشتر نیاز دارد ند از این کاری که مشغول آن هستی حضرت توجه نفر مو د تا اینکه ازوصله ای کفش فا رغ شد بعد هرد و لنگ کفش را جلوی ابن عباس گذاشت فرمو د این را قیمت کن عرض کرد به نظر من قیمتی ند ارد شاید اگر به نصف درهم کسی اورا بخرد مغبون نشود ، حضرت فرمود به خدای که جان علی در دست اوست ریا ست بر شما از برای من بمقد ار این کفش هم قیمت وارزش ندارد مگر اینکه بتوانم در این ریاست حقی را اجرا کنم یا از با طل جلو گیری کنم .

(صدوده حکایت ص172 )

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 4:40 عصر :: نویسنده : عارفی

گفته شده : روزی هارون الرشید برای تما شا به دارالمجانین (دیوانه خانه) رفته بود در بین دیوانگا ن جوانی خوش صورتی را دید که مأ د ب نشسته است ، هارون نزد او آمد نشست واز او پرسید که مرا می شنا سی ؟ جوان گفت آری تو کسی هستی که در هر کجای عالم ظلم شود تودر گناه آن شریک هستی زیرا امروزقدرت جلو گیری متعد یا ن دردست توا ست ،باز هارون گفت ای جوان خدای خویش را میشناسی؟ گفت چطور خدای که شیشه ای عقل مرا به سنگ زده نشناسم ؟ هارون ازگفتار اوتعجب کرد ودراین اثنا موقع شراب خوردن هارون رسید وازبرای او جام شراب آوردند هارون جا م شراب را بدست گرفت وبه آن جوان تعا رُف کرد جوان گفت خلیفه می خواهد شراب بخورد تا مثل من دیوانه شود من که دیوانه هستم چرا شرا ب بخورم .(صد وده حکایت ص 35 )شاید بهلول بوده که درلباس دیوانگی حقایق را میگفت))

 

 

گفته شده روزی بهلول وارد بر دارا لاماره هارون شد ، دید تما م وزراء وامراء ای هارون بر کرسی ها نشسته وفقط تخت هارون خا لی است ، بهلول رفت بر تخت ها رون جای ها رون نشست مأ مورین      د ویدند دست بهلول را گرفتند چند سیلی زدند از تخت کشید ند پا یین گفتند نمیدانی که جای بزرگان نباید نشست ؟ بهلول درگوشه ای مشغول گریه شدن شد که در این اثنا ها رون وارد شد دید بهلول گریه میکند جهت را پر سید قضیه را به ها رون تذ کر دا دند هارون بهلول را طلبید وگفت نمیدا نی که قد م بر جای نباید بگذا ری والا مورد شکنجه واقع میشوی ؟ بهلول گفت من از برای خود گریه نمیکنم بلکه بحا ل تو گریه میکنم زیرا من دودقیقه به مقا می که حقم نبود قد م گذاشتم چند سیلی بصورتم زد ند ولی تو ای هارون چقدر کتک خواهی خورد که یک عمر جای د یگران را اشغا ل نمو د ه ای؟ وبه مقا می که میدانی حق تو نیست نشسته ای .( صدوده حکایت ص191 )

 

 

گفته شده که روزی حضرت اما م علی النقی (ع) برمتوکل وارد شد درحال که عما مه ای نفیسی بر سربسته بود متوکل پرسید عما مه را چقد ر خریداری کرده ای؟ حضرت فرمود پا نصد درهم متوکل گفت بخدا قسم که اسراف نموده ای ، حضرت فرمود من شنیده ام که تا زگی ها کنیزی خریداری نموده ای گفت آری حضرت فرمود چند خریداری کرده ای؟ متوکل گفت به ده هزاردینار، حضرت فرمود : انصا ف دهید من به پانصد درهم عما مه ای برای بهترین اعضای بد ن خود خریده ام اسراف است ! اما خلیفه که به ده هزاردینار کنیزی برای پست ترین اعضای بد ن خود خریداری کرده است اسراف نیست؟

متوکل شرمنده شد وبغض حضرت را بد ل گرفت. (صد وده حکایت ص 31 )




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 4:25 عصر :: نویسنده : عارفی

گفته شده : روزی هارون الرشید برای تما شا به دارالمجانین (دیوانه خانه) رفته بود در بین دیوانگا ن جوانی خوش صورتی را دید که مأ د ب نشسته است ، هارون نزد او آمد نشست واز او پرسید که مرا می شنا سی ؟ جوان گفت آری تو کسی هستی که در هر کجای عالم ظلم شود تودر گناه آن شریک هستی زیرا امروزقدرت جلو گیری متعد یا ن دردست توا ست ،باز هارون گفت ای جوان خدای خویش را میشناسی؟ گفت چطور خدای که شیشه ای عقل مرا به سنگ زده نشناسم ؟ هارون ازگفتار اوتعجب کرد ودراین اثنا موقع شراب خوردن هارون رسید وازبرای او جام شراب آوردند هارون جا م شراب را بدست گرفت وبه آن جوان تعا رُف کرد جوان گفت خلیفه می خواهد شراب بخورد تا مثل من دیوانه شود من که دیوانه هستم چرا شرا ب بخورم .(صد وده حکایت ص 35 )شاید بهلول بوده که درلباس دیوانگی حقایق را میگفت))

 

 

گفته شده روزی بهلول وارد بر دارا لاماره هارون شد ، دید تما م وزراء وامراء ای هارون بر کرسی ها نشسته وفقط تخت هارون خا لی است ، بهلول رفت بر تخت ها رون جای ها رون نشست مأ مورین      د ویدند دست بهلول را گرفتند چند سیلی زدند از تخت کشید ند پا یین گفتند نمیدانی که جای بزرگان نباید نشست ؟ بهلول درگوشه ای مشغول گریه شدن شد که در این اثنا ها رون وارد شد دید بهلول گریه میکند جهت را پر سید قضیه را به ها رون تذ کر دا دند هارون بهلول را طلبید وگفت نمیدا نی که قد م بر جای نباید بگذا ری والا مورد شکنجه واقع میشوی ؟ بهلول گفت من از برای خود گریه نمیکنم بلکه بحا ل تو گریه میکنم زیرا من دودقیقه به مقا می که حقم نبود قد م گذاشتم چند سیلی بصورتم زد ند ولی تو ای هارون چقدر کتک خواهی خورد که یک عمر جای د یگران را اشغا ل نمو د ه ای؟ وبه مقا می که میدانی حق تو نیست نشسته ای .( صدوده حکایت ص191 )

 

 

گفته شده که روزی حضرت اما م علی النقی (ع) برمتوکل وارد شد درحال که عما مه ای نفیسی بر سربسته بود متوکل پرسید عما مه را چقد ر خریداری کرده ای؟ حضرت فرمود پا نصد درهم متوکل گفت بخدا قسم که اسراف نموده ای ، حضرت فرمود من شنیده ام که تا زگی ها کنیزی خریداری نموده ای گفت آری حضرت فرمود چند خریداری کرده ای؟ متوکل گفت به ده هزاردینار، حضرت فرمود : انصا ف دهید من به پانصد درهم عما مه ای برای بهترین اعضای بد ن خود خریده ام اسراف است ! اما خلیفه که به ده هزاردینار کنیزی برای پست ترین اعضای بد ن خود خریداری کرده است اسراف نیست؟

متوکل شرمنده شد وبغض حضرت را بد ل گرفت. (صد وده حکایت ص 31 )




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 آذر 1 :: 3:43 عصر :: نویسنده : عارفی

قرآن کریم کتاب را هنما ی انسا ن ها  است :

در مورد قرآن کریم نمی توانیم بگوییم تنها کتا ب فلسفی ، یا علمی ، یا ادبی ، یا داستا نی وتاریخی ، ویا یک اثر هنری است . قرآن کریم هیچ کدام از اینها نیست بلکه یک کتا ب آسمانی است که مزا یای همه ای آنها را دارد به علا وه یک سلسله مزا یای د یگر . همان طوریکه که درباره پیا مبران نمی توان گفت فیلسوف ، یا ادیب وعالم ،یا مورخ ،یا صنعتگر لکن در عین حال پیا مبران مزایای همه ای آنها را با چیزهای اضا فه دارند ،وپیامبران کتاب استثنا یی خلق هستند ، درجریان حضرت ابراهیم با نمرودیان قوانین طبیعی درهم ریخت حضرت ابراهیم درمیان آتش جا ی که باید بسوزد آتش گلستان میشود وآتش خاصیت داغی وسوزند گی خود را از دست مید هد سرد میشود : (قلنا یا نارکونی بر د آً وسلا ما) س انبیاء ی 69 ))

ویا درتولد عیسی تمام قوانین پز شکی درهم ریخت  مریم پا ک وبا طهارت ، مریم با فضیلت وتقوی مرد ندید ه وبه مرد نزدیک نشده فرزند چون عیسی ابن مریم می آورد وعیسی بن مریم درسن سه روزگی درمیان گهواره حرف میز ند آن هم نه حرف کودکانه بلکه حکیمانه :

(انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا وجعلنی مبارکا) س 19 ی 31 ))

یا درمورد پیامبر عالیقدراسلام (ص) بگذ ریم ازشق القمروسا ییر معجزات حضرت ، تاریخ چهل سال قبل ازبعثت آن حضرت چنان روشن است که مورّخین موبمو وقد م بقد م بررسی وتحقیق کرده اند هم مورّخین اسلامی وهم مستشرقین ومورّخین غربی ثبت کرده اند پیا مبر یک فرد نا شنا خته ازنظر حسب ونسب نیست سلسله ای انساب پیا مبر (ص) تا آد م ابوالبشر مشخص است ، پیا مبر درس نخواند ه وبه مکتب نر فته چطور در رأس حکومت وسیا ست کل عا لم قرارمیگیر د ؟ پیامبر تنها پیا مبر عرب وحجاز نیست ، پیامبر یمن وشا مات نیست پیامبری ایست که درعصر فضا ودر عصر انفجارعلم که مغز های روشن علمی ود انشمند ان جهان میر وند بقله ای دانش برسند در این عصرپیا مبر درقلب واشنتن پایگاه ومسجد دارد وبیش ازهزارو چهار صد سال برتا ریخ اش میگذ رد پیامبر زنده ترین انسا ن دنیا است این مکتب عا لی را یک یتیم درس نخوا نده ومد رسه نرفته تأ سیس کرد ه است آیا این نشان نمید هد ؟ که پیامبران کتاب وحساب استثنایی دارند؟ وسا خته شد ه قدرت خد ا است که در دانشگاه (وعلمناه من لدناعلما) درس خوانده اند . قرآن کریم معجزه ای پیامبر گرامی اسلام (ص) وکتاب مسلما نان است که برای هدایت انسا ن ها است وبه تد ریج در مدّ ت 23 سال ازطرف خد اوند به پیامبر نا زل شد وطبق تحقیقات علماء ذی فن تعد اد کلّ کلمات قرآن 77807 کلمه و30 جز ودارای 114 سوره ومجموع سوره ها حدود 6205 آیه است . قرآن کریم برای راهنمای انسانها است وبرای تما م انسانها خصوصا مسلمانان لازم است که با قرآن مأ نوس با شند واز دستورات آن در زند گی شخصی و اجتما عی خود بهره ببرد ، قرآن کریم به عنوان کلام الهی وپیا م الهی تما م ابعاد زندگی یک مسلما ن را باید تحت تأ ثیر قرار دهد وهمیشه را هنما وراهگشا ی اوباشد نه اینکه صر فا بعنوان یک کتاب مقد س در خانه ها نگهداری وفقط در مراسم فاتحه وعزا داری ها خوانده شود ودربقیه ای امور زند گی ازآن خبری نباشد انسان هر اند ازه که به عظمت ومنزلت قرآن ونقش آن در زند گی خود جا هل با شد به همان میزان شوق وذوق او دراطا عت از آن کمتر خوا هد شد وهر گاه فواید وبرکات این کتاب آسمانی را ندا ند   یقیناً رغتی درخور تو جّه برای پیر وی آن نشان نمید هد ود ر نتیجه بی اعتنایی باین نسخه ای شفا    بخش الهی انسا ن از فرا مین سازنده ونور هدا یت بخش او محروم خواهد شد.

(خداوند ما را به فرامین قرآ ن آشنا و عمل به آن موفق بدارد )




موضوع مطلب :
شنبه 91 آبان 27 :: 1:6 صبح :: نویسنده : عارفی

یاد دارم در غروبی سردسرد 

 

 می گذشت از کوچه مادوره گرد 

 

داد میزد کهنه قالی میخرم

 

دست دوم جنس عالی میخرم

 

کاسه و ظرف سفالی میخرم

 

گرنداری کوزه خالی میخرم 

 

اشک درچشمان باباحلقه بست

 

عاقبت اهی کشید  بغضش شکست

 

اول ماهست ونان درسفره نیست

 

ای خداشکرت ولی این زندگیست 

 

بوی نان تازه هوشش برده بود

 

اتفاقا مادرم هم روزه بود

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید

 

گفت اقا سفره خالی میخرید ؟؟




موضوع مطلب :
جمعه 91 آبان 26 :: 10:22 عصر :: نویسنده : عارفی

گفته شده که فتحعلی شاه روزی بین دوتا ازملکه های خود نشسته بود که یکی جهان ویکی حیات نام داشتند واین شعر را خواند:

نشسته ام به میان دودلبرودودل *    که رابه مهرببند م دراین میان خجلم * جهان گفت: توپادشاه جهانی

جهان تورا باید * حیات گفت:اگرحیات نباشد جهان چه کاراید*یکی دیگری اززنان که بقا نام داشت ودر

پشت پرده بود شنید گفت :حیات وجهان هردوشان بی وفاست * بقاراطلب کن که اخربقاست .(کشکول یزدی)

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 آبان 26 :: 8:5 عصر :: نویسنده : عارفی

فرقه جعفریه :

فرقه ای بودند که به امامت جعفربن علی الهادی علیه السلام اعتقاد داشته و با ندیدن فرزندی از امام یازدهم که جعفر را که از طرف امامیه ملقب به کذاب بود، پذیرفتند. اینان خود نظرات متفاوتی داشتند. این فرقه در چگونگی انتقال امامت از امام هادی، به جعفر برادر امام حسن عسکری علیه السلام دچار اختلاف شدند و به چهار فرقه منشعب شدند:

عده ای گفتند امام عسکری علیه السلام به شهادت رسید و پسری به جای نگذاشت تا امامت را عهده دار شود، بنابراین تنها برادرش جعفر امام خواهد بود. این فرقه همچون فطحیه صحت حدیثی که می گوید: امامت پس از امام حسن و امام حسین علیه السلام به دو برادر نمی رسد را پذیرفته بودند، ولی کاربرد آن را هنگامی می دانستند که امام حسن عسکری علیه السلام آشکارا پسری از خود به جای گذاشته باشد ، چون امام حسن عسکری علیه السلام بی آنکه آشکارا جانشینی معرفی کند از دنیا رفت، پس برادرش جعفر امام منصوص می باشد.

2. دومین فرقه وانمود می کردند که امام یازدهم خود «جعفر» را بر اساس اصل بداع به جانشینی معرفی کرده است. به این معنی که خداوند امامت را به امام حسن عسکری علیه السلام سپرده بود؛ ولی پس از آن این حقیقت را روشن کرد که امامت نباید به نسل امام حسن عسکری علیه السلام برسد.

رهبر این گروه یکی از کلامیون کوفی ، معروف به «علی بن طحی» یا‌«طلحی فزاز» بود. که مردم را به جانبداری از امامت جعفر تحریص می کرد.

3. عده ای نیز معتقد شدند که امامت جعفر از جانب پدرش تعیین شده بود و امامت امام حسن عسکری علیه السلام را فاقد اعتبار دانسته اند این فرقه در زمان حیات امام حسن عسکری علیه السلام وجود داشته اند و بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام اقتدار بیشتری پیدا کردند «علی بن احمد بشار» رهبر این فرقه بود.

4. گروه چهارم ، معروف به نفیسیه معتقد بودند امام دهم علیه السلام پسر بزرگش محمد را وصی خود تعیین کرده است. چون محمد درزمان حیات پدر درگذشت، با دستور پدر جعفر جانشین علم سری، سلاح های مورد نیاز جامعه و وصایت به غلام جوان و مورد اعتماد خویش ، به نام نفیس سپرد و به او سفارش کرد که آنان را پس از مرگ پدر به جعفر بدهد، جعفر خود مدعی شد که امامت از جانب برادرش به او رسیده است.


(گرفته شده از منبع ذیل ) :


(زندگانی نواب خاص امام زمان علیه السلام علی غفارزاده، ص 81..)

(مجله انتظار، ش 10، ص 179)

 

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 آبان 26 :: 6:44 عصر :: نویسنده : عارفی

گفته شد ه که: خدا وند حضرت آ د م وحوا را خلق کرد ، اد م شب خوابید انسان نا گزیر زن میخواهد

بفکر زن افتا د فردا دید یک زن خوش قیافه کنا رش نشسته حضرت آد م یک زیرچشمی نگاه کرد گفت

خد ا میشود این خا نم زن من شود؟ خدا وند فرمود بلی تو عبد منی واین امه  ای من لکن ازد واج

مهر میخو اهد مهر چه داری؟ حضرت آد م عرض کرد خدا وند ا تو مید انی که من هیچ چه در بساط

ند ا رم خد اوند فرمود ده تا صلوات برمحمد وال محمد مهرش ،

  حضرت آد م قبول کر د وبا د ه تا

صلوات پدر ما ا د م صا حب زن شد .

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 آبان 26 :: 5:46 عصر :: نویسنده : عارفی

 

 

 


 

سیّاح

گفته شده که: شخص سیاحت میکرد وبه اطراف عا لم میگرد ید حیله ومکر زنا ن را جمع آ وری میکرد وکتا بی تأ لیف نمود وآن کتاب را حیلة النساء نام نهاد ودر بعض از سفر هایش به یکی از قبا ئیل رسید وبه خانه ای مهمان شد ، زنی صا حب جمال بر خا ست که طعا می برای او ترتیب دهد ، مرد بمطالعه کتاب خود پر داخت ، زن گفت این کتا ب چیست؟ مرد گفت : حیله زنان را جمع آ وری کرده ام ، زن گفت حیله زنا ن را نمیتوان جمع کرد ، مرد گفت من جمع آ وری کرده ام ، زن ساکت شد ، وبه طبخ غذا مشغول شد بعد از صرف غذا زن بر خاست لباس فاخرپوشید وخو د را زینت نمود پهلوی مرد نشست وبه انواع دلربای ها اورا فریفته کرد تا اینکه مرد تقا ضای وصال نمود، زن اورا وعده میداد اما ا تلاف وقت میکرد نا گهان شوهر زن از بازار امد ودر را کو بید زن گفت چکنیم ؟ شو هرم آ مد دو تای مارا میکشد اگر فکری داری بگو مرد لرزید ندانیست که چه کند ، زن اورا در صندوق گذاشت در صندوق را قفل کرد وکلید آن را بر داشت ، پس شوهر او آ مد ونشست زن گفت مرا حکا یت عجیب است شوهرش گفت بگو زن گفت امروز مرد سیّاح به خانه ما آ مده و کتابی در حیله زنان نوشته واز من طلب وصال نمود ومن تا حال تعلُل کردم تا تو آ مدی اورا در صندوق گذاشته ام واین هم کلید قفل صندوق ، شوهر زن در غضب شد وکلید را به شدّ ت از دست زن گرفت امّا در وقت دادن کلید زن گفت مرا یاد است   تورا فرا موش ودر جناق که گذاشته بوده اند زن بر مرد پیروز شد ،پس شوهر کلید را انداخت وگفت خواستی مرا به غضب بیاری تا در جناق برمن غالب شوی از منزل خا رج شد ، زن در صند وق را باز کرد وسیاح بیچاره را بیرون آورد وگفت نمید انم این حیله را در کتاب خود نوشته بودی یانه؟ مرد کتابش را پاره کرد واز شهر بیرون رفت . ( ترجمه زهر الر بیع ص 228 )

 

 




موضوع مطلب :
< << 6 7 8 >