د نیا ی مجازی آخرین مطالب پیوندها
آمار وبلاگ
شنبه 91 آذر 4 :: 4:36 عصر :: نویسنده : عارفی
شب عا شورا درظاهر تاریک بود امّا دربا طن ازروز روشن تر،وشب معراج بود سیر ی دا شت : امام حسین(ع) به اصحا بش فر مود اکنون بد انید که فردا من وشما کشته میشویم ، واین مرد م اگرشما را میکشند به خاطر من است شما مطلوب اینها نیستید مطلوب اینها من هستم ، اکنون بر خیزد تا ریکی شب پرد ه اند اخته من بیعت خود م را از شما بر داشتم بهرطرف که میخوا هید بروید (بلاد الله الواسعه) زمین خدا پهن و وسیع است من می مانم با سرنوشت خود م مأ موریتی دارم با ید انجا م دهم وبه پا یان برسا نم ، اصحاب به نوبت بر خواستند ، قا مت رشید و زیبا ی برادرش ابوالفضل العباس برخواست عرض کرد کجا برویم ؟ د یگری برخواست ، دیگری برخواست عرض کردند یا ابا عبد الله اگر زند گی جا وید در دنیا برای ما میسربود وبه سبب بود ن با تو این زند گی جا وید ازدست ما میرفت بازبا تو میماندیم وکشته میشدیم وآن زند گی جا وید را رها میکرد یم ولی مید انیم زند گی دنیا با زیچه است . پسری برخا ست وآن پسرا ما م حسن مجتبی بود عرض کرد عموجا ن من هم کشته میشوم؟ حضرت فرمود : مرگ را چگونه مینگری ودر باره ای مرگ چگونه فکرمیکنی؟ عرض کرد (احلی من عسل) مرگ برایم ازعسل شیرین تر است واز آ ن استقبا ل میکنم حضرت فرمود بلی عمو جان تو کشته میشوی بجای خود که طفل شیر خوارم هم کشته میشود ، عرض کرد عموجان لشکرد رخیمه میریزند علی اصغر را در گهواره شهید میکنند؟ فر مود نه عزیز من تا یک قطره خون در رگهای من حرکت کند نمی گذ ارم لشکر قد م به سرا پرد ه ای من گذ ارد ، درمید ان در آ غوشم شهید میکنند . اما م حسین(ع) دربا ره ای اصحا ب خود فرمود که من با وفا تر از اصحا ب خود ند ید م . اما م حسین(ع) برای جنگ نیا مده بود ، او برای طلب دنیا نیا مد ه بو د ، سید الشهدا به نظر دشمنا نش یک گنا داشت و آ ن این بود که منا فع عمو می مسلمان هارا نفر وخت ، بزرگان امّت همگی نصیحت میکردند که یا ابی عبد الله گوشه گیری کن وبطرف عراق مرو ، یا بیعت کن ، یا فعلاً سا کت باش تا به اصطلاح آ ب از آ سیاب بیفتد ، لکن حضرت بسیار صریح وبا شجا عت فر مو د : وعلی الاسلام سلام اذ قد بلیت الا مّه برا ع مثل یزید » فا تحه اسلا م را با ید بخوا نیم ومجلس تر حیم با ید برای مسلمین بگذا ریم که راعی وزما مدار آن ها مثل یزید خود سر و با ده خوار و...... با شد . اگر اما م حسین(ع) حا ضر به سا زش میشد دنیا ی خوبی پید ا میکرد، امّا پنا بر خد ا !! اما م حسین و منفعت شخصی؟!!! معا ذالله حسین در آ غوش جد ش رسول خد ا بزرگ شده ود رکودکی لعا ب زبا ن جدّ ش را مکید ه است خونش از خون اوست گوشتش از گو شت اوست جد ش بمرد م حرّ یت داد ، مسا وا ت داد آ مد تا مرد م را به عد ل وا د ارد و حسین(ع) برای پیا ده کرد ن عد ا لت که ادا مه ای حرکت انبیاء بود رفت تا آن جای که با ید میرفت ، ولذ ا حا د ثه ای عا شو را فرا مو ش نشد نی است چون قیا م عاشورا بر محور عدا لت و عد الت خوا هی بود ، عد ل وعد الت هم مرز نمی شنا سد در هر زمان ومکا نی که طرفد اران عد الت وجود داشته با شد طرفد اران قیا م عا شورا وجود خوا هند داشت ، ونزدیک به هزار چهار صد سال از تا ریخش میگذ رد زمانی کمی نیست هر حا دثه ای ولو هر چه بزرگ با شد در کره ای زمان ذ وب وبد ست فرا موشی سپر د ه میشود لکن قیا م عاشورا هرسال یک بار در تما م کشور ها ی اسلا می وحتی غیر اسلا می تجلیل میشود و تشنگا ن عد ا لت بیشتر به ما هیت قیام عا شو را آ شنا می شو ند و عاشقانه تر ارج می نهند وبرا ی سا لا ر شهید ان اشک می ریز ند وبه دشمنا نش نفرین میفر ستند .( درود خدا برروان پاکت ای سا لار شهید ا ن)
موضوع مطلب : جمعه 91 آذر 3 :: 5:22 عصر :: نویسنده : عارفی
اما م حسین(ع) سه فرزند ش را علی اسم نهاده بود ، میگویند روی علاقه که به پدرش علی(ع) داشته فرزندانش را هم علی اسم گذ اشته است ، ازا ما م سجاد(ع) هم که سؤال شد پد رت فرزند انش را علی اسم نهاده فرمود چون علاقه به پد رش داشته اما م سجا د هم سرّش را نگفت چون خفقان دولت امویه حا کم بود لکن مطلب با لا تر است ، بنی امیه با نا م علی(ع) مخا لف بود حتی گفته شد ه که نا م مقد س علی(ع) را در نعل اسب حک میکردند تا زیر پای اسب شود ، درزمان حجاج یکی به حجاج گفت که در قبیله ما یک نفر علی نام ند ارد حجاج با رک الله گفت لذ ا اما حسین(ع) می خواهد اول نا م علی را زنده کند وپسران خود را علی نام نهاد این یک نوع مبارزه بود بر علیه امویان .
موضوع مطلب : جمعه 91 آذر 3 :: 5:19 عصر :: نویسنده : عارفی
حضرت زینب در مدت عمر شریف هفت مسافرت داشت فقط سفر(اول) بود که راحت و درکمال خوشی بود و آن وقتی بود که پدرش حضرت علی (ع) از مدینه به قصد کوفه حرکت کرد حضرت زینب هم در رکاب پدر بزرگوارش بود برادر و برادرزادگان موقع سوار شدن با عزت حضرت را سوار میکرد با عزت و احترام تمام وارد کوفه شد و هنگامی که حضرت علی (ع) در کوفه مستقر شد زن های کوفه توسط شوهرانش از علی (ع) خواهش کردند که اجازه دهد تا حضرت زینب برای زنها درس تفسیر بدهد آقا هم اجازه داد زن ها جمع می شدند از حضرت زینب درس تفسیر قران فرامی گرفتند. (سفردوم) بعد از شها دت پد ربزرگوارش با برادرانش به جانب مدینه بود در این سفر گرچه قلب زینب از شهادت پدر جریحه داربود لکن با عزت وارد مدینه شد. (سفرسوم) با برادرش اما م حسین(ع) ازمدینه به جا نب مکه بود ، (سفرچهارم) در8 ذی الحجه سال 60 هجری(ق) ازمکه به سمت کربلا بود بازبا کمال عزت و احترام هنگا م سوارشدن برمحمل وپیاده شد ن جوانا ن بنی هاشم پروانه واردراطرافش بود . (سفرپنجم) یازده هم محرم الحرام ازکربلا به کوفه واز کوفه به شا م بود که قلم وزبا ن ازتفصیل آن عا جز است، واقعاً ازهرواقعه جان گدازتراست ولی در عین حال بسیا رسا زنده بود ودرحقیقت مکمّل عاشو را شد که با خطبه ها وسخنرانی هایش روشن گری کرد وآل ابوسفیان وبنی امیه را برای همیشه منکوب ورسوا نمود ، بقول شاعر : دفن میشد کربلا درکربلا دانی چرا؟ / کارها بی سازمان میشد اگر زینب نبود ... خطباء وآن های که با سخنرانی سروکار دارند میدانند که خطیب هرچند هم که برجسته باشد در محیط که تحقیر شود ویا میط اختناق کما هوحقه سخنرانی نمیتواند اما زینب ازیک طرف تحقیر میشود ازیک طرف محیط اختناق وترور خستگی راه علی رغم تمام اینها درمجلس یزید شجا عا نه خطبه میخواند که کاخ فرعون زمان را بلرزه می اند ازد . (سفرششم) ازشا م بطرف مدینه ومراجعت بوطن بود ولی با قلب شکسته وروان گداخته با برادر رفته بود بی برادرآمد .(سفرهفتم) ازمدینه به شا م به اتفاق شوهرش عبدالله ومد فون شد نش در شا م وعمرمجلله زینب را 56 سا ل گفته اند وگفته شده که بنا بر اشهر روایات درمدینه منوره قحطی پیش آ مد وشوهرش عبدالله بن جعفر مزرعه درشا م داشت نا چار به اتفاق مجلله حرکت کرد ومجلله زینب در همانجا از دنیا رفت وقبرش درهما ن محوطه که متعلق به عبد الله بود دفن گرد ید وزیا رتگاه شد برای مشتا قان . ( اقتباس اززندگانی زینب کبری نوشته ایت الله شهید دست غیب) موضوع مطلب : جمعه 91 آذر 3 :: 8:8 صبح :: نویسنده : عارفی
یکی ماه رخسا ربا فرو جاه تنفرنمود از غلا م سیا غلا م سیه چهره شد تنگ دل چنین گفت با آن بت سنگ دل که ای زُهره روی عطارُد جبین برویم به چشم حقارت مبین که ما جمله تاریک و گر روشنیم همه عند لیبان یک گلشنیم ترا آنکه رخسار چون بدرداد مرا صورت لیلة القد ر داد اگرقطر? از سیاهیّ من بروی تو افتد بوجه حسن ازان خال حُسنت یکی صد شود خریدار حُسن تو بیحد شود وگر از بیاض توبر عکس کار برویم شود نقط? آشکار مرا خلق مبروص خوا نند و شوم گریزند از من به هرمرزو بوم مرا می سزد کزتو گیرم کنار ترا می نزیبد از من فرار . (جامع النورین)
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آذر 2 :: 6:31 عصر :: نویسنده : عارفی
گفته شده : شخصی میخواست ازدنیا برود لذا دستور داد تمام منسوبین اورا دربا لین او حاضر کرد ند واز همه ای آنها حلّیت طلبید ، اخرا لا مر از شتر خویش که برای سواری داشت نیز حلیت طلبید ، شتر گفت از آنچه برمن از بی آبی وبی علفی گذشته وهر صد مه ای دیگر را می بخشم ، مگر آنکه گا هی اوقات افسار مرا به پا لان الاغی می بستی وخود ت سوار او میشدی ومرا بد نبال الاغ می بر دی و مرد م نگاه میکرد ند این کار برای من خیلی سخت میگذ شت واز این کا رت هر گز حلّیت نمید هم و درقیامت ازتو مؤاخذه میکنم که چرا هتک من کردی والاغ را برمن مقد م داشتی مگر نمیدانی مقد م داشتن کوچک ونا دان را بر بزرگ ودانا جنا یت غیر قابل بخشش است .(صدوده حکایت ص254 )
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آذر 2 :: 6:29 عصر :: نویسنده : عارفی
آموخته ام اگر تا کنون به آنچه خواستم نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است. آموخته ام که زندگی دشوار است ولی من از او سخت ترم. در لایتناهای حیات آنجا که من ساکنم هر چند زندگی همواره دگرگون می گردد همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است. نه آغازی هست نه پایانی آنچه هست تنها چرخش و چرخش جوهر و تجربه هاست. زندگی هرگز مانده و کهنه و ایستا نیست زیرا هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است. من با قدرتی که مرا آفرید یگانه ام و این قدرت این اختیار را به من داده است که شرایط خود را بیافرینم. هر آنچه هستی بهترینش باش اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه ی کوهی باش ولی بهترین بوته ای باش که در کنار راه می روید، اگر نمی توانی درخت باشی بوته باش اگر نمی توانی بوته ای باشی علف کوچکی باش و چشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن، اگر نمی توانی نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه. همه ی ما را که ناخدا نمی کنند ملوان هم می توان بود در این دنیا برای همه ی ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر و آنچه وظیفه ی ماست چندان دور از دسترس نیست، اگر نمی توانی شاهراه باشی کوره راه باش اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش. با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند هر آنچه هستی بهترینش باش. آن قدر به آینده فکر می کنیم حال را از دست می دهیم. چرا این همه نگرانی، خودش بزودی خواهد آمد. تنها راه درست آینده ما این است که در همین لحظه باشیم. زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانیم عوض کنیم، بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است، که تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دهیم. این تنها زمانی است که اهمیت دارد، این تنها زمانی است که وجود دارد. به زندگی مان ایمان داشته باشیم تا تمام زیبایی ها را درک کنیم و شکرگزار خدا باشیم.
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آذر 2 :: 3:29 عصر :: نویسنده : عارفی
شخصی اب داخل شیر میکرد ومیفروخت اتفاقاّ اب سیل طغیان کرد وگوسفندان اورا غرق کرد ان شخص گریه میکرد ومیگفت اب های شیر اند ک اند ک سیل گردید. موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آذر 2 :: 3:28 عصر :: نویسنده : عارفی
روزی مردی با عیا لش مشغول غذا خوردن بود ودرمیان سینی شان مرغ بریان کرده بود سا ئلی دری خانه امد او را مأ یوس نمود ند اتفا قی افتا د ان مرد فقیر شد وزنش را هم طلاق داد زن شوهر دگر اختیار کرد روزی شوهر د ومی با او غذا میخورد ومرغ بریا ن پیش شان بود که سا ئلی از درب منزل سؤال کرد مرد بعیا لش گفت این مرغ را به سا ئل بده زن چون مرغ را برای سائل برد دید شو هر اولش است گریان برگشت شوهرش سبب گریه اش را پرسید گفت سا ئل شوهر ا ول من بود شوهر د وم گفت والله سا ئل اول من بود م که محرو مم نمود ید . موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آذر 2 :: 12:56 عصر :: نویسنده : عارفی
تناسل حضرت آدم و حوا
موضوع مطلب : چهارشنبه 91 آذر 1 :: 5:29 عصر :: نویسنده : عارفی
گفته شد ه: روزی دزدی را نزد مأ مون آورد ند مأ مون به او تُندی کرد که چه شده درزمان حکو مت من دزد ی میکنی؟ دزد گفت : (سرقت فسرقت) ای مأ مون تو از بیت المال حقوق ما مسلمین را دزد ی میکنی ومن نا چارم که دز دی کنم .(صدوده حکایت ص119 )
گفته شده : شخصی میخواست ازدنیا برود لذا دستور داد تمام منسوبین اورا دربا لین او حاضر کرد ند واز همه ای آنها حلّیت طلبید ، اخرا لا مر از شتر خویش که برای سواری داشت نیز حلیت طلبید ، شتر گفت از آنچه برمن از بی آبی وبی علفی گذشته وهر صد مه ای دیگر را می بخشم ، مگر آنکه گا هی اوقات افسار مرا به پا لان الاغی می بستی وخود ت سوار او میشدی ومرا بد نبال الاغ می بر دی و مرد م نگاه میکرد ند این کار برای من خیلی سخت میگذ شت واز این کا رت هر گز حلّیت نمید هم و درقیامت ازتو مؤاخذه میکنم که چرا هتک من کردی والاغ را برمن مقد م داشتی مگر نمیدانی مقد م داشتن کوچک ونا دان را بر بزرگ ودانا جنا یت غیر قابل بخشش است .(صدوده حکایت ص254 )
روزی هارون الرشید از بهلول پرسید میل داری که خلیفه بشی ؟ بهلول گفت هر گز میل ندارم زیرا من تا کنون مرگ چند خلیفه را دیده ام ومرگ چند خلیفه ای دیگر را خو اهم دید ولکن یک خلیفه هم مر گ بهلول را ند یده وتوهم نخواهی دید.(صدوده حکایت ص170 )
گفته شده : ها رون الرشید طیّ زمانی زیادی عما رت بسیارعا لی بنا کرد روزی با لای آن عمارت گردش میکر د چشمش به بهلول افتاد که در بیرون قصر قد م میز ند ها رون اورا صدازد وگفت تقا ضا دارم یک چیزی زیبا برای این عمارت زیبا بنویسی بهلول فوراً قطعه زغا لی پید ا کرد وبه این مضمون نوشت : گِل وآجُر وگچ را با لا بُر دی ودین را پا یین آ وردی پس اگر این سا ختمان از مال خود بنا کرده ای اسراف نموده ای که خد ا وند اسراف کنند ه را دوست ندا رد ، واگراز ما ل غیر است به تحقیق ظلم نمود ه ای وخداوند شخصی ظالم را دوست ند ارد. (صدوده حکایت ص167 )
گفته شد ه که : بعد از آنکه حا تم اصم ازد نیا رفت اورا در خواب دید ند واحوال اورا پرسید ند گفت خداوند مرا برای اینکه یک صد ای شنید ه را نشنیده گرفتم بخشید ، سؤال کردند آن کدا م است؟ گفت روزی شخصی در حضورمن نشسته بود نا گهان بادی از او صادر شد ومن برای که او خجا لت نکشد خود را به کری زد م وگفتم چند روزی است که گوش من سنگین شد ه است شما بلند تر حرف بزنید آ ن شخص خیال کرد که من راست میگو یم خجا لت نکشید ورفت ومن برای اینکه مبا دا قضیه کشف شود ازآ ن روز به بعد خود م را بکری زد م بطوریکه معروف به حاتم اصم (حاتم کر ) گردیدم . (صدوده حکایت ص270 )
موضوع مطلب : |
||